فارغ از همه عالم، از لحظه و از هر دم یک گوشهی این دنیا ،من غرق خودم بودم یه لحظه ورق برگشت ،تو نیمه شبی دلسرد تو ظلمت تنهاییم ،یه ستاره چشمک زد یه ستاره بود اما ،یک شبو سحر میکرد چرخیدی و چرخیدم ،تا تازه بشیم از نو تک ستاره ی قصه ،هیچ کسی نبود جز تو یه لحظه شدیم خورشید ،یه لحظه شدیم بارون تابیدیم و باریدیم ،تا هر دو بگیرم جان حرفای قشنگ تو ،هم جنس نوازش شد تک قطرهی احساسم ،فوارهی خواهش شد تو قصه شدی من شعر ،تو محکمهی دنیا حکم سرنوشت این شد ،پیوند دوتا رویا چرخیدیدم و چرخیدیم ،تا تازه بشیم از نو تک ستارهی قصه ،هیچکسی نبود جز تو یه لحظه شدی خورشید ،یه لحظه شدی بارون تابیدی و باریدی ،تا من بگیرم جان اما دست سرنوشت ،یکبار عوض گردید آنکس که بهم داد جان ، خود جان از بدنم بگرفت من با بدن بی جان ،ماندیم تنها با این شعر تنها و سرگردان ،دور از همه دنیا ، آنکس که بدادم جان ،بگرفت تمامم را باز هم سپاسش گویم ،زنده ام کرد این روزها تک ستاره قصه ،هیچکس نبود جز تو آنکس که گرفت جانم ،هیچکس نبود جز تو #محمد_یزدانی تک ستاره من، بازیگر نقش سرنوشت من تک ستاره زندگیام، قاتل خوابهای رویاهایم منرا رها کرد با بدنی بیجان، دور از همه دنیا، تنها گذاشت ، سرگردان ... فرمان سرنوشت این بود، آنکه جانم را به او دادم تمام وجودم را بگرفت در دست، گرفت از من جان، تک ستاره داستان زندگی من، هیچکس نبود جز تو یک لحظه شدی باران، یک لحظه خورشید باریدی و تابیدی، تا از من بگیری جان به عشق تو، همه چیز را فراموش کردم آری زیباییات، گرفت تمام عشق رو از زندگی من تک ستاره آسمان من،آنکس که همیشه بود با تو هیچکس نبود جز من، هیچکس نبود جز من محمد یزدانی
